«من غیرت داشتم. شنیدم دشمن به دخترانمان در بستان تعرض و آنها را زنده به گور کرده است. پدرم که نظامی بود جلو مرا گرفت؛ گفت: تو سربازی نرفتی، آموزش ندیدی و نمیدانی تفنگ چیست؛ کجا میخواهی بروی؟ گفتم: ما مردان زنده باشیم و دشمن به ناموسمان دستدرازی کند؟ میخواهم از روی جنازه من رد شود و اگر توانست این کار را کند. پدرم که استوار نیروی ارتش بود، دستی بر شانهام کشید و گفت: خدا پشت و پناهت.
بحث من غیرت ایرانی، ملی و اسلامی بود. غیرتم نمیپذیرفت دشمن به کشورم حمله کند و من به فکر ادامه تحصیل و زندگی باشم. مرگ برایم از این زندگی شیرینتر بود»؛ اینها بخشی از گفتوگو با یکی از نخستین رزمندههای اعزامی به جبهه از خراسان است.
از افسری تا انتخاب دندانپزشکی
محسن جمشیدی کاخکی، متولد ۱۳۳۹ در روستای کاخک گناباد در ادامه این گفتوگو به خبرنگار ما میگوید: در دوران دبیرستان ابتدا دلم میخواست نظامی شوم و در دانشکده افسری تحصیلم را ادامه دهم. به همین دلیل در سالهای ۵۴ تا ۵۷ به دبیرستان نظام رفتم و سه سالی هم درس خواندم اما سال۵۷ با وقوع انقلاب، مدارس تعطیل شد.
سال۵۸ که مدارس بازگشایی شدند دبیرستان نظام تعطیل شد و از این رو وارد دبیرستان ابوذر غفاری مشهد و در رشته علوم تجربی مشغول به تحصیل شدم. آن زمان تصمیم گرفتم دندانپزشک شوم که مسئله جنگ پیش آمد. سال چهارم دبیرستان بودم؛ جزو نخستین داوطلبان از خراسان به جبهه اعزام شدم و پس از جنگ در سال ۶۹ دیپلمم را از دبیرستان شبانه شهید رجایی گرفتم.
این رزمنده دلاور میافزاید: بعدها وارد دانشگاه عالی افسری اطلاعات سپاه در تهران شدم. سال ۶۱ به سپاه پیوستم؛ تا سال۸۱ در سپاه خدمت کردم و در سال ۸۸ با درجه سرهنگ تمام در سپاه بازنشسته شدم. صهمچنین رشته دانشگاهی کارشناسی علوم دامی را با هدف، انتخاب کردم و درحال حاضر نیز مشغول تولید خوراک دام و طیور هستم.
از او درباره حضورش در جنگ که میپرسم، تأکید میکند: حدود ۱۹ساله بودم که جنگ شد و برای دفاع از کیان و ناموس و تکلیفی که امام فرمودند تحصیل را رها کرده و عازم جبهه شدم.
۱۵ مهر۱۳۵۹ با نخستین گروهی که داوطلبانه به جنگ اعزام شد، حرکت کردیم و به سمت جبهههای جنوب رفتیم. چون آموزش نظامی ندیده بودیم ابتدا از طرف ارتش توسط سرهنگ کوچکزاده که مسئولیت اعزام نیرو را در پادگان خیابان نخریسی برعهده داشت آموزش دیدیم. از طرف سپاه نیز شهید بابارستمی مسئولیت عملیات را داشت. با هماهنگی ارتش بیش از ۱۵ اتوبوس نیرو حرکت کرد و در پادگان امام حسن(ع) تهران به مدت یک هفته تحت آموزش قرار گرفتیم.
او با اشاره به اینکه تا آن زمان بیشتر سلاحی به نام «ام یک» آموزش داده میشد، بیان میکند: وقتی به پادگان تهران رسیدیم بهتازگی کلاشنیکف آورده بودند و آموزش آن در اولویت قرار گرفت. پس از آموزش ابتدا به خرمآباد، سپس اندیمشک و پس از آن به اهواز رفتیم. آن زمان آقای شمخانی مسئولیت عملیات جنوب را به عهده داشت. در آنجا نیز یک هفته مستقر شدیم، سپس ستادی از منطقه برق خوزستان در اختیار خراسان قرار گرفت که بعدها بهنام ستاد خراسان معروف شد و پس از گذشت چند روز به جاده اهواز- خرمشهر رفتیم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس تصریح میکند: در آنجا فرمانده من «سید هاشم درچهای» بود؛ آزاده سرافرازی که بهتازگی آسمانی شد. آن زمان خط را تحویل گرفته بود و ما را برای دفاع در مقابل نیروهای عراقی صفبندی کرد.
نبرد در جنگلهای امقر و تنگه چذابه
وی خاطرنشان میکند: مأموریتمان پنج ماه طول کشید. آنجا من را برای یادگیری سلاح سنگین خمپاره ۱۲۰ فرستادند. البته این آموزش در خود منطقه جنگی بود و از این رو مأمور به یکی از تیپهای لشکر ۹۲ زرهی شدم و دوباره به گردان ۱۰۵ سپاه بازگشتم.
وی توضیح میدهد: در بازگشت با توجه به سلاح سنگینی که داشتیم، نیروهایمان را پشتیبانی میکردیم و چون شناسایی دشمن نیاز بود، همکاریام با نیروهای عملیات آغاز شد و به صورت مداوم بحث گشت و شناسایی دشمن را داشتیم. ۲۶ اسفندماه ۱۳۶۰ در تنگه چذابه در جنگلهای «امقر» مستقر بودیم که اعلام شد تنگه در حال سقوط است و شهید علیمردانی که آن زمان فرمانده گردان بود به شهادت رسیده است. از این رو محل عملیات خود را ترک کردم و در تنگه چذابه مستقر شدم. در حال دفاع بودم که ترکش خمپاره به من اصابت کرد و از ناحیه پاها، دستها، سینه و شکم آسیب جدی دیدم، ولی همیشه دلتنگ فضای جبهه بودم.
از بیمارستان صحرایی تا بیمارستان امداد مشهد
این جانباز سرافراز با اشاره به اینکه پس از مجروح شدن به بیمارستان صحرایی منتقل شده، برایم از لحظههای پر از اضطراب و درد میگوید: در بیمارستان صحرایی در منطقه، مرحوم دکتر محمود جاوید اقدامات اولیه را برای جلوگیری از خونریزی بیشتر انجام داد؛ سپس به بیمارستان سوسنگرد منتقل شدم و عملهای زیادی روی من انجام شد. از طرفی چون پرده دیافراگمم پاره شده بود برای تنفسم مشکل زیادی ایجاد کرده بود، از این رو با هواپیما به بیمارستان نجمیه تهران منتقل شدم تا روند جدی درمان آنجا ادامه یابد. حضرت آقا که آن زمان رئیسجمهور بودند، به عیادت مجروحان جنگ آمدند و یکی از خاطرات شیرین من دیدار ایشان در بیمارستان بود.
۷۸ درصد جانبازی و ادامه راه
این جانباز از سالهای آتش و عشق و ایثار اینگونه برایم روایت میکند: از بیمارستان تهران دوباره به بیمارستان شهید کامیاب و امدادی سابق مشهد فرستاده و بستری شدم. اعلام شد ۷۸درصد از کارافتادگی دارم. با آنکه این جراحات شدید همراه من بود و امکان حضور مدام در جبهه را نداشتم اما پس از دوران نقاهت به اهواز و سپس به بستان رفتم. پس از عملیات طریقالقدس دو ماهی آنجا بودم. باید برای ادامه درمان جراحات به بیمارستان میرفتم، از این رو دوباره به مشهد بازگشتم. تا سال ۶۷ برای شرکت در بیشتر عملیاتهایی که بود، میرفتم و سپس بازمیگشتم.
ادامه عاشقی
از او درباره ادامه زندگی و آینده که میپرسم، بلافاصله میگوید: سال ۶۲ با یک فرشته که خداوند در قالب یک انسان به تمام معنا خلق کرده بود، ازدواج کردم. سال ۶۷ خدا فرزندی به من عطا کرد. چون در بمباران هوایی حلبچه شیمیایی شده بودم، فرزندم با بیماری ناشناختهای بهدنیا آمد که درمانی نداشت و در سال ۸۷ در سن ۱۹ سالگی فوت شد. همسرم در همه این سالها رنج بسیاری متحمل شد و با صبوری آن دوران را گذراند. متأسفانه سال گذشته این نعمت الهی یعنی همسرم را نیز از دست دادم و به رحمت خدا رفت.
شکوفههای بهار انقلاب
حالا از او میپرسم برای انتقال این همه ایثار و از خودگذشتگی به نسل جوان چه میتوان کرد؟ او میگوید: اصلاً اینگونه نیست که جوانان تغییر کنند. مسئله ذاتی است که خداوند درون بشر گذاشته است. ما هم خاص نبودیم؛ همان طبیعت و ذاتی بود که خداوند درون همه انسانها گذاشته است و همان زمان شکوفا شد و از دین و ملت و ناموسمان دفاع کردیم که اگر دگر باره هم اتفاق بیفتد، جوانهای نسل جدید بسیار زیباتر از ما وارد میدان خواهند شد. جوانهایی که به عنوان مدافعان حرم رفتند بهطور قطع سنشان به دوران دفاع مقدس نمیرسید اما در سالهای اخیر امثال شهید حججی حضور پیدا کردند و در آینده هم همین جوانهای با غیرت، اگر نیاز باشد با صلابت و دلاوری تمام حماسه میآفرینند و ملت را سربلند میکنند.
این جانباز سرافراز شهرمان میافزاید: هیچگاه تصور نکردم ما بهتر از جوانهای امروز بودیم؛ شاید گلهای زیبا در یک باغ خیلی زیاد نباشد، همان زمان هم از میان ۴۰میلیون نفر ۳درصد برای دفاع رفتند و در آینده هم همین خواهد بود. یاران امام حسین(ع) در مقابل ۳۰هزار لشکر دشمن بسیار اندک بودند اما بودند.
جانباز جمشیدی با اشاره به اینکه ایثارگری کار بسیار دشواری است، تصریح میکند: ایثارگری فقط از جان گذشتن نیست بلکه از تمام خواستهها عبور کردن است.
بسیاری از شهدای ما از شغل، تحصیل، موقعیت خانوادگی، پدر و مادر و زن و فرزندانشان گذشتند. لازم به یادآوری است فرماندهان ما کمترین مرخصی را رفتند و بیشترین مدت آن روزها و ماهها و سالها را در جبههها گذراندند. کار دشواری بود؛ با خدا معامله کردند و مزدشان را در دو دنیا خواهند داشت. بزرگانی مانند سردار سلیمانی که ۴۰سال برای امنیت مردم از همه چیز گذشت، خداوند مزدش را در این دنیا داد و ۲۵میلیون نفر برای بدرقهاش حضور پیدا کردند؛ به این بیندیشیم خداوند در آن دنیا برایش چکار خواهد کرد.
ندانسته نیروی دشمن نباشیم
این دلاورمرد در پایان گفتوگو میگوید: شهدا عزت دنیا و آخرت را دارند. اگر جوانهای امروز همین رویه را ادامه دهند، اسلام روز به روز سربلندتر خواهد شد. اسلام دشمنان فراوانی دارد و باید جوانهای امروز یک معیار برای خودشان داشته باشند که اگر حرفی را دشمن میزند، حرف دشمن است؛ دیگر آن را دنبال نکنیم و اگر حرف خودیهاست، انتشارش دهیم و حمایتش کنیم. اگر حرف روز ما حرفی است که دشمن بر طبل آن میکوبد، بدانیم برنامه دشمن است و ما ندانسته نیروی دشمن نباشیم.
خبرنگار: سرور هادیان
نظر شما